این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی ز ما
هر که آمد اندکی ما را پریشان کرد و رفت ...
اگر چشمهایت را ببندی رنگ همیشگی دنیای مرا خواهی دید فقط از دوری تو این رنگی شده ام
:
گاهی میشه باخاطره یک روزه یک عمررو سپری کرد
میشه بااون خاطره هم خوشحال باشی هم ناراحت
گاهی میشه اون خاطره برات میشه تمام زندگیت
گاهی زندگیت میشه یک خاطره کوچیک...
دل ِ بودن که نباشه ... انگار هیـــــــچـــــــی نیست ... حتی انگار تو هم نیستی ... باور کن
هرچند ارامش نداشتم اما سفرخوبی بود نسبتا...............
همین ک تو صحنا و رواق راه بدن اونم تو همچین روزی جای شکرداره...........ممنون
دسته دسته ادم میامدن تو رواق........همه پیرن مشکی به تن...سینه و زنجیر میزدن.... قلب کوچیک توسینه ...مست و گرفتار حسین....
خیلیییییییییییییییییییییییی خوب بود .... وقتی پیششون بودم...خیلی
بعضیا هستن ک نمیدونم چراهستن؟!
بودنشون مثل نبودنشونه
فقط ازار میرسونه به ادم.......
بودنشون یه جور ازار میرسونه /نبودنشون یه جور دیگه
بعضیا ............این بعضیا خیلی تازگیا زیاد پیدامیشن......
بعضیا .... شایدم خودم همجزو این بعضیا باشم...... خدانکنه/
خدایا ..... دلم میخاد باهیچکس سر کنم.....
خواستم بگویم کیستم دیدم بهتراست
انکس که بامن میماند خود مراخواهد ساخت
و
انکس ک نمیماند همان بهتر که نشناسد مرا
khoda jonam...........
چقدرخوب میشد وقتی دلمون میگیره بریم پیش خدا...........اونجا دلمون باز میشه....بعدبرگردیم سرجامون
البته اینجوری هیچکس دیگه برنمیگرده...
دلم میخاد خودت ارومم کنی..................وقتی قرار تنهابگذرونیم روزا رو شبارو ثانیه هارو........یه ارامش نیاز داری اندازه خودتخدا.....چه کلمه عجیبی است
تا یادت می کنم "باران می آید"(چه فرقی دارد چشمانم بارانی باشد یا هوا )
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد...
لبخندت را چند صباحی است که ندیده ام ،
برای دلم لحظه ای بی بهانه بخند ...
از همین فاصله ها زیباییش را می فهمم
مخاطبم خیلییییییییییییییییی خاصه....
میگن :....... نمیدونم چی چی هرانکه دلش زنده شد به عشق
اما خود شاعر مرد....
اصن عشق یعنی فراموش کردن خود/شاید
چه پاردوکسی داره این عشق......همش تضاد وتناقض و.......
حافظا/ یه جایی نمیدونم به کی گفتی:
سخن این است که ما بی تونخاهیم حیات
منم نمیخام...باهات موافقم.حیات همراه باممات فایده نداره/اگه دادی حیات درست حسابی بده
دلم برایت تنگ شده میخواهم کنارت بنشینم با تو حرف بزنم درددل کنم اشک بریزم دستانم را بگیری نوازشم کنی دوباره با تو اشتی کنم دلم میخواهد دوباره روی ماهت ببوسم * ای خدا
کوچه خیس بارانی
مه غلیظی کوه مقابلم را پوشانده
و درختان عریان
برگهای زرد ونمور
حس غریبی تزریق میکند به جان ادم
شب و روزت همه بيدار
که آيد شايد
کور شد ديده بر اين
کوره ره شايدها
شايد اي دل
مسيحا نفست
آمد و رفت.....
باختي هستي خود
بر سر مي آيدها.....
حوصله ندارم
ϰ-†нêmê§ |